زبان و تعریف آن

موضوع تام و کامل و در عین حال مشخص و منجز دانش زبان شناسی چیست؟ این مسئله به خصوص مسأله‌ای است دشوار، و علت این دشواری را در آینده خواهیم فهمید. ولی هم اکنون باید به درک بوجود این مشکل و دشواری بسنده کنیم.

دانشهای دیگر موضوع‌هایی را که قبلاً مشخص و معین شده است بررسی می‌کنند، یعنی موضوع‌هایی را که بعداً نیز می‌توان از نظرها و وجوه گوناگون مورد بررسی و توجه قرار دارد. ولی در زمینه باستان شناسی، هرگز چنان چیزی وجود ندارد و وضع مشابه آن علوم دیده نمی‌شود. مثلاً کسی واژه فرانسوی nu(برهنه-عاری) را بر زبان می‌رساند: بسایک پژوهشگر و بررسی کننده سطحی و ظاهربین این واژه را موضوعی منجز و مشخص از نظر زبانشناسی بداند. ولی اگر بررسی دقیق‌تری بشود در تلفظ آن واژه سه یا چهار چیز کاملاً متفاوت می‌توان یافت، و این امر بستگی به شیوه بررسی دارد: مثلاً بمنزله صوت، به عنوان بیان اندیشه، مثابه معادل واژه لاتینی nudum و غیره. و چه بسا بجای اینکه گفته شود که شئی مقدم بر نظر است، بگویند که نظر خود آفریننده و خلاق شیئی است، و از طرف دیگر از کجا می‌توان فهمید که یکی از شیوه‌های پژوهش و برری امر مورد بحث بر دیگری مقدم است و یا از آن مؤخر.
از جانب دیگر، علی‌ای حال و بهر صورت، پدیده مربوط به زبان شناسی، پیوسته دارای دو جنبه و دو جهت است که با یکدیگر مرتبط می‌باشند و ارزش هر کدام از آندو صرفاً منوط به دیگری است. بر سیل مثال:
1- هجاهایی (سیلاب) که بتلفظ در می‌آیند و از هم جدا می‌شوند خود تأثرات سمعی هستند که به وسیله گوش درک می‌شوند، چه بسا اصوات بدون وجود اعضاء صوتی نتواند وجود داشته باشد. بدین منوال یک حرف n فقط به علت ارتباط این دو جنبه و جهت وجود دارد. از این رو نمی‌توان زبانرا به صورت محدود کرد و یا صوت را از تلفظ دهانی و به وسیله دهان مجزا نمود و به طور متقابل نیز اگر تأثر سمعی را به صورت انتزاعی و مجرد در نظر گیریم نمی‌توانیم حرکات اعضاء صوتی را تعریف نماییم.
2- ولی قبول کنیم که صوت چیزی ساده و بسیط است، آیا خود صوت سازنده و به وجود آورنده تکلم می‌باشد یا خیر؟ خیر، صوت تنها ابزار و وسیله اندیشه است و به خودی خود و به طور مستقل وجود ندارد. در این جا ارتباط تازه و حیرت انگیز نمایان می‌گردد یعنی: صوت واحد بغرنج سمعی و صوتی به نوبه خود با اندیشه واحدی بغرنج و درهم، یعنی واحدی مربوط به وظائف الاعضاء و روانی به وجود می‌آورد. و مطلب بهمین جا پایان نمی‌پذیرد.
3- تکلم جهت و جنبه‌ای فردی و خصوصی و نیز جنبه و جهتی اجتماعی دارد، و ادراک یکی از این دو جنبه بدون ادراک دیگری ممکن نیست. وانگهی:
4- این امر هر آن مستلزم وجود نظامی مسلم و مقرر و نیز وجود تحول و تطوری می‌باشد. تکلم در هر لحظه نهادی است حاضر و موجود و دارای جنبه فعلیت و در عین حال مولودی و محصولی از گذشته. در وهله نخست تشخیص این نظام از تاریخ آن، یعنی تشخیص و تمیز آنچه وجود دارد از آنچه وجود داشته است کاری بسیار ساده و آسان می‌نماید. در واقع، رابطه‌ای که این دو چیز را به هم می‌پیوندد، چنان صمیمی و نزدیک است که ایجاد افتراق و جدایی میان آن‌ها بسی دشوار است. باری آیا اگر پدیده مزبور در مراحل آغازی و نخستین بررسی شود، اگر به طور مثال کار را با مطالعه و بررسی زبان و نحوه تکلم کودکان آغاز کنیم مسأله ساده تر خواهد شد؟ خیر، زیرا تصور اینکه در موضوع تکلم مسأله مراحل نخستین با مسأله شرایط و اوضاع و احوال مداوم و دائمی تفاوت دارد، پنداری است بر خطا. از اینرو از دو رو تسلسل رهائی نمی‌یابیم.
بدین منوال، مسأله را نخست از هر جنبه و جهت بررسی کنیم. موضوع تام و تمام زبانشناسی در هیچ کجا برای ما نمایان نمی‌شود. و ما در همه جا بدین قضیه برمی خوریم که: یا بیک جهت و جنبه هر مسأله‌ای پای بند می‌شویم، و با این خطر روبه رو خواهیم بود که به دو گانگی مذکور در فوق توجه نکنیم و بدان پی نبریم. و یا اینگه اگر نحوه تکلم را در آن واحد از چند نظر و جنبه بررسی کنیم، موضوع زبانشناسی در نظر ما چون توده مغشوش و آشفته چیزهائی نامتجانس و نامربوط که بین آن‌ها رابطه و مناسبتی نیست، جلوه خواهد کرد. وقتی بدین نحو بکار بپردازیم در را بر روی دانشهائی-چندین-وظایف الاعضاء، مردم شناسی، صرف و نحو معیاری، فقه اللغه و غیره-گشوده‌ایم که آن‌ها را با کمال صراحت از زبانشناسی جدا می‌کنیم، ولی این دانش‌ها بر اساس شیوه‌ای ناصحیح، ممکن است تکلم را یکی از موضوع‌های خود بشمارند و چنین ادعائی داشته باشند.
به عقیده و زعم ما، تنها یک راه حل برای همه این مشکلات موجود است یعنی: باید پیش از هر کار در حوزه عمل زبان قرار بگیریم و آنرا معیار و میزان جمیع مظاهر دیگر تکلم قرار دهیم. در واقع، در میان آنهمه دوگانگی‌ها، تنها زبان ممکن است مورد تعریف مستقل واقع شود و نقطه اتکائی کافی و رسا برای ذهن آدمی باشد.
ولی زبان چیست؟ در نظر ما زبان با نحوه تکلم متشبه نیست، زبان جزئی مشخص و معین، ذاتی و اساسی، نحوه تکلم و کلام است و این امر محقق می‌باشد. زبان هم مولود و محصول اجتماعی قوه تکلم است و هم مجموعه‌ای از قراردادهای لازم، که هیأت اجتماع آن‌ها را قبول کرده است تا قوه تکلم را در وجود افراد به کار اندازد. نحوه تکلم اگر به طور کلی و تمام در نظر گرفته شود، چیزی دارای صور متعدد و متکثر و متناقض می‌باشد. و در زمینه‌های گوناگون، در زمینه فیزیک، هم در وظایف الاعضاء شناسی و روانشاسی سرگردان است و علاوه از این زمینه‌ها هم گوئی در زمینه انفرادی و اجتماعی نیز وارد است و جزء هیچ گونه طبقه بندی قضایا و امور انسانی در نمی‌آید، چرا که نمی‌دانیم چگونه باید وحدت آن را استنباط کرد.
ولی زبان بالعکس، فی نفسه یک کلی است و اصلی و بنائی برای طبقه بندی به محض اینکه برای آن در جمع قضایای مربوط به تکلم مقام اول را قائل شویم، نظمی طبیعی در مجموعه‌ای وارد ساخته‌ایم که برای آن هیچگونه طبقه بندی دیگر نمی‌توان به کار برد.
بر این اصل طبقه بندی می‌توان ایراد گرفت و گفت که به کار انداختن تکلم مبتنی بر قوه و استعدادی است که طبیعت به ما اعطاء نموده است، در صورتی که زبان چیزی است اکتسابی و قراردادی، که چه بسا تابع و فرمانبردار غریزه طبیعی است بجای اینکه بر آن مسلط و فرمانروا گردد.

اینک پاسخ بدین نکته:

اولا، ثابت و مسجل نیست که عمل و ایفاء وظیفه تکلم، آنطور که هنگام سخن گفتن ما تجلی می‌کند، بالمره و یکسره طبیعی باشد، یعنی دستگاه صوتی ما برای سخن گفتن ساخته شده باشد آن گونه که پاهای ما برای راه رفتن ساخته شده‌اند. زبانشناسان بر سر این موضوع اختلاف نظری سخت دارند. مثلاً به عقیده Whitney، که زبان را نهادی اجتماعی و نظیر دیگر نهادهای اجتماعی می‌داند، فقط بر حسب تصادف و به خاطر سهولت کار، ما از دستگاه صوتی بمنزله ابزاری برای زبان استفاده می‌کنیم: و شاید افراد بشر می‌توانسته‌اند حرکات دست و صورت و بدن و استفاده از تصاویر بصری را به جای صور سمعی و صوتی بر گزینند. این نظر بدون شک زیاده از حد انتزاعی و دور از عالم واقع می‌باشد. زبان آنگونه نهاد اجتماعی نیست که از هر نظر مشابه دیگر نهادهای اجتماعی باشد. وانگهی whitney وقتی می‌گوید که ما برحسب تصادف اعضاء صوتی را برگزیده‌ایم بیش از اندازه به راهی دور و دراز رفته است. زیرا این انتخاب را دست طبیعت به نحوی از انحاء بر ما تحمیل کرده است. ولی در مورد نکته اساسی، این زبانشناس امریکایی به نظر ما حق گفته است: زیرا براستی زبان خود قراردادی است، و ذات و طبیعت و علامتی که درباره آن توافق شده است در خود امر بی اثر است. بنابراین مسأله دستگاه صوتی در مساله تکلم امری است فرعی و ثانوی.
تعریف آنچه در اصطلاح «تکلم صریح و روشن» نام دارد می‌تواند این اندیشه را تأیید کند. در زبان لاتینی articulus به معنی «عضو، جزو، قسمت فرعی یک سلسله از اشیاء و امور» می‌باشد. در مورد تکلم، اصطلاح articulation ممکن است یا معنی قسمت فرعی و جزء سلسله کلام یعنی تقسیم آن‌ها به هجاها باشد و یا مفهوم اجزاء فرعی سلسله معانی یا واحدهای معنی را بدهد. و اصطلاح آلمانی gegliedcrte sprache نیز بهمین مفهوم منظور شده است. وقتی این تعریف دومین را بپذیریم، می‌توان گفت که زبان ملفوظ و منطوق فطری آدمی نمی‌باشد، بلکه استعداد و قوه ایجاد زبان، یعنی منظومه و مجموعه علامات مشخص و مربوط با اندیشه‌های مشخص و صریح فطری آدمی است.
Broca این نکته را کشف کرده است که قوه سخن گفتن در سومین انحاء استخوان و صدفی چپ متمرکز است و مقر دارد، در مورد اینکه از آن جهت اصرار و ابرام کرده‌اند تا برای تکلم و بیان جنبه طبیعی قائل شوند. ولی می‌دانیم که این تعیین محل در مورد کلیه چیزهایی که پیوندی با تکلم و زبان دارند و از جمله کتابت مسلم شده است و این نکات به همراه مشاهدات و آزمایشهای انجام شده در باب صور گوناگون عجز از تکلم و بیزبانی که معلول آسیب دیدن مراکز محل مذکور است، گوئی حاکی از این باشد که:
1- اختلالهای گوناگون تکلم و زبان شناسی به هزاران طریق و اختلالات زبان مکتوب به هم آمیخته‌اند.
2- در جمع حالات و موارد بی زبانی و یا عجز از کتابت قوه ایراد فلان صوت و یا ترسیم فلان و یا بهمان علامت بیشتر از قوه تجسم و به خاطر آوردن علائم زبان منظم بهر وسیله و به کمک هر ابزاری باشد که آسیب دیده است. همه این نکات ما را به قبول این مطلب وا می‌دارد که برتر از طرز کار اعضاء گوناگون، استعداد و قوه‌ای کلی‌تر وجود دارد، یعنی قوه‌ای که بر علامت‌ها و نشان‌ها فرمانرواست، و شاید همان استعداد زبان و بیان به نحو اعلای خود باشد. از این طریق هم ما به همان نتیجه‌ای می‌رسیم که قبلاً رسیده بودیم.
بالاخره برای اینکه در بررسی تکلم و بیان برای زبان مقام درجه اول قائل شویم، می‌توان بدین استدلال کرد که قوه و استعداد-فطری و یا غیرفطری-روشن تلفظ کردن سخنان فقط و فقط به کمک ابزاری به کار می‌افتد که هیأت اجتماع ابداع کرده و یا فراهم آورده است. بنابراین اگر بگوییم این زبان است که وحدت تکلم را به وجود می‌آورد دست به دامان تخیل نشده ایم و سخنی واهی نگفته‌ایم.
منبع مقاله: مجله (نشریه) وحید، شماره 24، آذر 1344، صص 47-44.

تهیه و تنظیم جهت این سامانه : علیرضا سینی چی ( معاون فن آوری دبیرستان )
تایید کننده : محمد امین فرشچی ( دبیر زبان انگلیسی دبیرستان )

برچسب
امتیاز شما به این محتوای آموزشی ؟ جمع امتیاز 20/20