چگونه فرهنگ بر رنگ واژهها و اندیشه تأثیر میگذارد؟
(برگرفته از مقاله زبان رنگ، تفکر و فرهنگ دن دریک در کتاب زبان و فرهنگ راتلیج؛ ۲۰۱۵)
در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ پاول کی ، زبانشناس، و برِنت برلینِ مردمشناس، و الینور رُشِ روانشناس، نقدی بر نسبیتگرایی فرهنگی زبانی را مطرح کردند که تصور میشد این نقدها بر زبان رنگها و مفاهیم رنگها نیز وارد است. همانطور که کِی گفته است، قلمرو زبان و مفاهیم رنگها، قویترین مورد درزمینهٔ نسبیتگرایی زبانی بوده، به همین دلیل، مقصد مهمی محسوب میشد. کتاب رنگ واژههای پایه: جهانشمولی و تطور آنها ، نوشته برلین و کی که در ۱۹۶۹ به چاپ رسید، مورد تایید اثر الینور رُش و همکاران وی بر روی پیش نمونگی رنگها در دهه ۱۹۷۰ قرار گرفت. این اثر درزمینهٔ زبان رنگها و مفاهیم رنگها(که روانشناسان آن را “مقولهها” مینامیدند) دستورالعملی را برای یک سنت تحقیقاتی گسترده ایجاد کرد که هنوز هم فعال و پراهمیت است. امروزه، هرماه از سال، میتوان چاپ آثار متعدد و جدیدی را یافت که به مسائل مطرح از سوی برلین و کی، و اثر رُش استناد کرده باشند. در این مفهوم، رنگ در بحثهای کلان درباره رابطه میان زبان، ذهن، زیستشناسی و فرهنگ موضوع مهم و مناقشهانگیز محسوب میشوند. شاید، هیچ موضوع دیگری، بهغیراز بهره هوشی ، جنسیت، و نژاد تا این حد چنین مکتب فکری زبانشناختی- شناختی- زیستی- و- انسانشناختی را ایجاد نکرده باشد.
پیش از انتشار کتاب رنگ واژههای پایه در سال۱۹۶۹، زبان رنگها و مفاهیم آنها بهعنوان بهترین موضوع بحث برای نسبیت فرهنگی زبانی در نظر گرفته میشد. رنگ واژهها در میان زبانهای مختلف متفاوت هستند، و به این تفاوتها از خلال دریچه فرهنگ نگاه میشد. همانطور که و. رِی ، انسانشناس در سال ۱۹۵۳ نوشته است، “هر فرهنگ پیوستار طیف گونهای از رنگها را برگزیده است و آن را بر پایهای کاملاً دلبخواهی ، و با توجه به ملاحظات کاربردشناختی تقسیم کرده است”(۱۹۵۳: ۱۰۲). برلین و کی، اذعان میدارند که تنوعات زیادی در میان فهرست اصطلاحات مربوط به رنگها در میان فرهنگهای مختلف وجود دارد، اما آنها استدلال کردهاند که اگر شما بر روی این تنوعات صافیای قرار دهید، درخواهید یافت که برخی از رنگ واژهها، نسبت به بقیه “پایهای” تر هستند. طبق مجموعه معیارهای زبانی و روانشناختی مطرح از سوی برلین و کی، تعداد این واژههای پایهای یازده واژه است(“سیاه”، “سفید”، “خاکستری”، “قرمز”، “زرد”، “سبز”، “آبی”، “نارنجی”، “ارغوانی”، “صورتی”، و “قهوهای”)، و آنها مدعی بودند که هر زبانی حداکثر یازده و دستکم دورنگ واژه پایه رادار است. در مورد زبانهایی که کمتر از این یازده رنگ رادارند، همانطور که در زبان مردم هیمبای نامیبیا دیده میشود، برلین و کی مدعی هستند که پنج رنگ واژه موجود در زبان این مردم، بر سراسر فضای رنگی منطبق میشوند ، اما این مردم در بیان رنگها از اصطلاحات کمتری استفاده میکنند. برای مثال، مردم هیمبا، بر خلاف انگلیسیزبانها، به لحاظ واژگانی رنگ سبز و آبی را از هم متمایز نمیکنند.
زبانهایی که دو واژه برای رنگ وجود دارد ( سیاه و سفید )
زبانهایی که سه رنگ واژه وجود دارد ( سیاه ، سفید و قرمز )
زبانهایی که چهاررنگ واژه وجود دارد ( سیاه ، سفید ، قرمز و سبز یا زرد )
زبانهایی که پنج رنگ واژه وجود دارد ( علاوه بر سیاه، سفید و قرمز رنگهای سبز وزرد را شامل می شود )
زبانهایی که شش رنگ واژه وجود دارد علاوه بر رنگهای فوق ، رنگ آبی اضافه شده است .
زبانهایی که هفت رنگ واژه وجود دارد علاوه بر رنگهای فوق رنگ قهوه ای اضافه شده است .
در کتاب رنگواژههای پایه هیچچیز تجربی در مورد رابطه مستقیم میان زبان و اندیشه وجود ندارد، زیرا این کتاب صرفاً گزارشی است از نتایج غیرمنتظره تحقیقات پیشین، درباره الگوی زبان رنگها در میان فرهنگهای مختلف. النور رُش(رُش، ۱۹۷۲؛ رُش و الیویه ، ۱۹۷۲، ۱۹۷۴) در آثار خود این نظمهای زبانی را به نظمهای روانشناختی مرتبط میسازد، و استدلال میکند که “پیشالگوهای” شناختیِ غیرزبانیای وجود دارند، که برای رنگواژههای پایه قلابهای شناختی و غیرزبانی محسوب میشوند، و کمک میکنند تا ویژگی جهانشمول آنها را تبیین کنیم.
منبع :
سامانه انسان شناسی و فرهنگ
سبزواری، مهدی ( 1397 ) ، در آمدی بر مکاتب زبانشناسی
تهیه کننده : علیرضا سینی چی ( کارشناس ارشد زبانشناسی -معاون فن آوری دبیرستان )
تایید کننده : رسول سمیعی ( لیسانس ادبیات فارسی – معاون آموزشی دبیرستان )